سرويس ايثار و مقاومت جوان آنلاين: متن زیر روایتی از ناخدا دوم جانباز نادر مبارکی یکی از بازماندگان ناوشکن سهند از روز ۲۹ فروردین ۶۷ است.
عدهای از پرسنل در اتاقهای ناوچه سهند گرفتار شده بودند. شهید محمود کاظمی و پزشکیار ناوشکن به کمک چند نفر از بچهها، تعدادی از پرسنل زخمی را روی عرشه آورده و زخمهایشان را پانسمان کرده بودند. شهید پرهیزگار از عرشه پایین رفت تا برای یکی از دوستانش آب بیاورد. رفت و دیگر نیامد! محمود کاظمی نیز از عرشه پایین رفت تا چند نفر دیگر از حبسشدگان را نجات دهد ولی خودش گیر افتاد! شهید علیاصغر نظری که از بیمارستان برگشت و در آخرین لحظه وارد ناو شد، در بخش کنترل صدمات ناو بود. هنگامی که موشک چهارم به سینه ناو اصابت کرد، او نیز شهید شد.
هواپیماهای امریکایی که دیده بودند از سمت چپ کشتی به آنها تیراندازی میشود (از برد راست به دلیل محدودیت تیراندازی و بهخاطر آنکه سلاحی روی آن نصب نشده بود، تیری شلیک نمیشد) بیشتر اوج گرفتند و موشکهایشان را از طرف راست ناو شلیک میکردند. بالگردهای امریکایی نیز مورد اصابت گلوله قرار گرفته بودند. قهرمانی که در ۳۵ میلیمتری پاشنه مستقر بود تا آخرین گلولههای سلاحش تیراندازی کرد. ناو در حال غرق شدن بود. فرماندهدوم ناو، ناخدا رضایی به روی عرشه آمد و از پل قایق که گذشت، با دست زد روی شانهام و گفت: «نادر! بپر توی آب!» به او گفتم: «من نمیآیم. تا همه گلولههایم را شلیک نکنم نخواهم آمد.»
دستور و اجازه ترک ناو از طرف فرمانده صادر شده بود. ناخدا رضایی رفت. تعدادی از پرسنل همچنان مانده بودند و مقاومت میکردند و از میان آنها کسی راضی به ترک ناو نبود. من غرق شدن ناو را بهخوبی حس میکردم ولی همچنان پشت ۲۰میلیمتری اورلیکن ایستاده بودم و تیراندازی میکردم. عدهای از پرسنل که توی آب پریده بودند، از من میخواستند که ناو را ترک کنم و من داد میزدم: «من نمیآیم تا گلولههایم را شلیک نکنم نمیآیم!» و بچهها داد زدند: «مرگ بر امریکا» و من تیراندازی میکردم و امریکاییها تیراندازی میکردند. شاید باورش برایتان سخت باشد که ناوی در حال غرق شدن باشد ولی هنوز پرسنلش مشغول فداکاری و تلاش برای نجات آن باشند.
ما ناوشکن سهند را بخشی از سرزمین ایران میدانستیم و به همین دلیل هم مقاومت میکردیم. مسئلهای که در این ۳۰ سال برایم جالب بود، این است که در آن لحظه حتی برای یک ثانیه هم چیزی به نام ترس در ذهنم وجود نداشت. به تنها مسئلهای که فکر نمیکردم، مردن و مجروح شدن و در آب پریدن و امکان حتمی اصابت موشک و راکت به من بود!
تیربارچی ناو سهند، مشت پولادین فرمانده ناو بود
در ذهنم به این میاندیشیدم که «من بهعنوان مشت پولادین فرمانده ناو سهند، تیربارچی ناو هستم و امید همه به تیربارچی ناوسهند و سلاحش است.» اگر یک ناو، توپ و توپخانه و سلاح نداشته باشد، یک کشتی تجاری معمولی به حساب خواهد آمد.
مقاومت را وظیفه خودم میدانستم. دستور داشتیم و فرمان «آتش به اختیار!» صادر شده بود. درست پس از تیراندازی به هواپیماهای شناسایی، فرمانده فرمان آتش داده بود. امریکاییها قسمتهای مختلف کشتی را با موشک زدند. موشک چهارم یا پنجم به پل فرماندهی اصابت کرده بود و فرمانده و تعدادی از پرسنل مجروح شده بودند. پاهای فرمانده شکسته و ترکش خورده بود ولی فرمانده حاضر به ترک ناو نبود. پرسنل نیز حاضر به ترک ناو نبودند! یک نفر از پرسنل، جلیقه نجات به تن فرمانده کرد و او را درآغوش گرفت و انداخت توی آب و سپس دیگران کشتی را ترک کردند و سوار برقایق نجات شده و از کشتی دور شدند.